مانليمانلي، تا این لحظه: 11 سال و 15 روز سن داره

قصه نی نی کوچولوی ما...

سونوي nt

بازم بابايي نتونست باهامون بياد... صبح زود رفتم آزمايشگاه نيلو و آزمايش غربالگري دادم از اون جا هم رفتم سونوگرافي پارميس تا وقت سونو بهم بده... اونم گفت ساعت 2 بعد از ظهر بيا...دل تو دلم نبود كه ببينمت... خلاصه نوبتم شد و رفتم تو مطب... (اون روز يه عالمه مامان مثل من اومده بودن براي ديدن ني ني هاشون) ... دراز كشيدم رو تخت وچشمم رو دوختم تو مانيتوري كه رو به روم بود... كه يه دفعه عزيز دلم رو ديدم... وايييييييييييييييي دست كوچولو پا كوچولو.... همش داشتي تو دل ماماني وول ميخوردي و سر جات بند نبودي... باورم نميشد فرشته كوچيك من حالا واسه خودش يه آدم كامله.... همش دلم ميخواست بابا هم پيشمون بود و تو رو ميديد. اما تا خانم دكتر خواست ازت عكس بگي...
9 آبان 1391
1